RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در حصار تیرگی

تو مثل روزگار شدی ,

یه روز خوبی , یه روز بدی !!



+نوشته شده در چهارشنبه 88 مهر 1 ساعت 12:20 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

فردا ها پاشنه ی در امروزم را در آورد ه اند

من که از میزبانی امروز خسته ام

فردا را چه کنم ؟؟



+نوشته شده در چهارشنبه 88 شهریور 25 ساعت 10:19 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

می نویسم برای پرچین خیالت که به آهستگی در هم شکست ، می نویسم که چه آرام و آهسته اهسته قدم به تنهایی شهر دلت گذاشتم و تو چه سخاوتمندانه پذیرفتی  گفته ای بار سفر را از شهر دلم بسته ای و من هنوز نرفته عطر تنت را تمنا می کنم بمان و بدان همیشه حضورت گرم و خیالت شیرین ونبودنت غریبانه احساس می شود ..

 

هنوز خاطره ی دیروزت خشک نشده

بگو کجا می روی امروز

تا بی فردایم کنی . . .



+نوشته شده در چهارشنبه 88 شهریور 25 ساعت 10:19 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

تو ای عزیز سفر کرده به شهر رویاها،

بگو خاطراتم را کجا به باد سپردی

و نگاهم را چگونه از یاد برده ای ؟؟؟

 



+نوشته شده در یکشنبه 88 مرداد 25 ساعت 6:34 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

هنوز باورم نمشود

که در میان دست های تو مچاله میشوم

خنده های تو

طعم تلخ می دهد

حس گنگ تازه ای

در خیال رخوتت دویده است

کاشکی دلم برای تو نمی تپید

تو نخواستی !

همیشه این چنین تمام میشود

یکی برنده است

دیگری

برای باخت منتظر !



+نوشته شده در یکشنبه 88 مرداد 25 ساعت 6:29 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

<   <<   6   7   8   9   10      >