RSS " />
عشق چشمه آبی اما کشندس ...
وقتی میان دو حس گمراه می شوی وقتی سایه ها همه جان می گیرند و هجوم می آرند شب ، شب عاشقان دلخسته می شود روز ، روز مردمان دلمرده و نیاز مبهمی از میان این شاخه ها جان می گیرد و تو می ترسی از این کابوس های بیداری و دستانت از سردی این همه بی مهری کرخ خواهد شد ها کن ... دستانت گرم می شود (( اما قلبت هرگز )) تو تنها ماندی و این حقیقت تلخ این روز های بی امید است .
من خسته نیستم ، درهم شکسته ام این خود امید بزرگی نیست؟؟؟
سلام |
درباره وبلاگ
خانه
|