RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در حصار تیرگی


کاش این بار هم به رسم همیشگی ات سکوت میکردی و به عادت همیشه من شرمنده میشدم

...

، اما این بار من سکوت کردم ، پس شرمندگی بعدش با تو !!!!


شرمندگی

+نوشته شده در شنبه 88 بهمن 3 ساعت 9:36 صبح توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()


بیا سکوت را نشکنیم

که با هر تحرک تلخ لبهایمان

همه چیز خرابتر میشود ...





+نوشته شده در سه شنبه 88 دی 8 ساعت 11:33 صبح توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()


شرح حال شب رفته ام را نپرس ..

... بی گمان مرهم نمی شوی

فقط جای خالی ات را

وسیع وسیع تر می کنی ...





+نوشته شده در سه شنبه 88 دی 8 ساعت 11:28 صبح توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

یکی بود و هنوز هم هست .

با جراتی باور نکردنی پشت میکنم به تمامی آنهاییی که خواسته و نا خواسته در این حصار تیرگی کنارم بوده اند و بلند فریاد میزنم : ای آدم های به ظاهر آشنا ، من تنها نیستم و تنها نخواهم ماند.

توئی که مرا متهم نموده ای ، تظاهر با من غریبه است و برای تو تمامی زندگیت.

نه میدانم کیستی و نه حتی برای شناختنت کنجکاو .

از هر جا که آمده ای برو ، در این خانه جای برای تو نیست نه تو از جنس ما و نه از جنس ترانه ای و ما با حضورت غریبه ایم .

تنهایی نداشته ام را به رخ لحظه هایی هیچ کس نمی کشم که من با داشتن عزیزی به وسعت آسمان با این واژه غریبه ام .

غریبه ی دیروز و امروز و فردا

مرا با تو هیچ انس الفتی نه بوده و نخواهد بود .

مرا به یاد نیاور و سقف اعتماد عزیزم را به بهانه هیچ فرو مریز .

سنگ در برکه می اندازی و می پنداری ، با همین سنگ زدن ماه به هم میریزد

کی توان با زدن سنگ مکرر در آب ، ماه را از خاطره آب گرفت



+نوشته شده در پنج شنبه 88 آذر 19 ساعت 11:40 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

یک خبر جدید :

آنکه در رویا هایم جای داشت در واقعیت کنارم ماند تا نبودنش احساس نشود و دست بی رحم زمانه به بهانه تنهایی لحظه هایم را به هیچ نگیرد .

او گفت می ماند و همراه لحظه هایی میشود که بی او دست به گریبان زندگی بوده ام واین حقیقت محض است بودنش و لمس ماندنش

او گفت نامش را بگویم .

او گفت نامش را در روشنایی بگوییم ،در سپیدی صبح بگویم تا در تاریکی مطلق این خانه سر در گم نشود ، بی ترس

و من بلند فریاد زدم امیر دل بمان و امیری کن بر من

و دل همیشه بی تاب بیتا .

می دانم اوخواسته ام را اجابت میکند .

راستی من و او تمامی این لحظه های عاشقانه را مدیونیم

مدیون یه حس مشترک و دختری به لطافت باران.

(( بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بگذاریم

کجا ؟ هر جا که پیش آید

کجا ؟ هر جا که اینجا نیست

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم .))



+نوشته شده در پنج شنبه 88 آذر 19 ساعت 11:32 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >