• وبلاگ : در حصار تيرگي
  • يادداشت : ...
  • نظرات : 17 خصوصي ، 154 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >
     

    ممنونم گرامي

    مي خوانمت ..

    سلام ممنون كه به من سر زديد.

    معذرت بخاطر تاخير.

    شعر زيبايي نوشتيد.

    دست مريزاد.

    براي تبادل لينك خبرم كن

    منتظرم

    جاويد باشي شاعر

    خيلي حرفات به دل ميشينه نمي دونم چرا يه حس خوب پيدا مي کنم از خوندنشون ! نمي دونم چرا ؟!

    سلام

    خنده بر لب مي زنم تا كس نداند راز من

    ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت

    سلام چقدر زيبا وبا احساس مينويسين

    ولي يه حس اندوه لطيفي داره كه اونم قشنگه براتون آرزوي موفقيت و خوشحالي دارم

    چقدر بايد راه رفت تا -تو- شدن ....

    سلام شاعر گرامي

    شعري با تسلط شديد احساس و رويكردي رمانيك خواندم و ...

    متشكرم از حضورتان بااحترام هجوووووووم

    در وفاي تو چنانم که اگر خاک شوم / آيد از تربت من بوي وفاداري تو . . .

    سلام دوست عزيزم

    ممنونم از حضور گرمت فوق العاده نوشتي

    موفق و مويد باشي

    با کليييييي تاخييييييير ..شرمنده...
    بهترين باش........










    اگر نمي تواني بلوطي بر فراز تپه اي باشي،بوته اي در دامنه اي باش،


    ولي بهترين بوته‌اي باش كه در كناره راه مي‌رويد.


    اگر نمي‌تواني بوته‌اي باشي،علف كوچكي باش و چشم‌انداز كنار شاه راهي


    را شادمانه‌تر كن.......


    اگر نمي‌تواني نهنگ باشي، فقط يك ماهي كوچك باش،


    ولي بازيگوش‌ترين ماهي درياچه!


    همه ما را كه ناخدا نمي‌كنند، ملوان هم مي‌توان بود.


    در اين دنيا براي همه ما كاري هست كارهاي بزرگ،


    كارهاي كمي كوچكتر و آنچه كه وظيفه ماست،


    چندان دور از دسترس نيست.


    اگرنمي‌تواني شاه راه باشي،كوره راه باش،


    اگر نمي‌تواني خورشيد باشي، ستاره باش،


    با بردن و باختن اندازه ات نمي گيرند.


    هر آنچه كه هستي، بهترينش باش..........
    حتي نپرسيد که چرا
    حتي نپرسيد که چه وقت
    حتي نپرسيد چطوري
    حتي نخواست که فکر کنه
    حتي نگفت نمي دونه
    فقط خواست که بشکونه
    هر چي که بينمونه
    حتي نخواست که بدونه
    يا که پيشم بمونه
    حتي نخواست که بگذاره
    يه چيزي برا يادگاري
    حتي سکوت هم نکرد
    يا که ترديد بکنه
    فقط گفت: نميشه
    آخر قصه همينه

    بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين

    به انتهاي جويبار مي انديشم وقتي آرام در كنارش روزها را سپري مي كنم . خود را واژگونه مي بينم اين گونه كاستيهايم اعيان مي شود .

    شعر شما را در كنار رور مي خوانم همراه ترنم آب و واژگونه .

    تو بلند شدي ، او نشد

    تو بخشيدي

    توان باليدن داري

    از همه چيز مي گذري

    و تو هيچ وقت محكوم نيستي

    و............................

    به ابتدا مي رسم

    دستانت هر قدر پر باشد

    من به هم نمي ريزم

    دوست خوبم كارتان زيباست واژگونيم را ببخش

    يك خانه پر ز مستان ، مستان نو رسيده

    ديوانگان بندي زنجيرها دريدند

    بس احتياط كرديم تا نشنوند ايشان

    گويي غضا دهل زد ، بانگ دهل شنيدند

    جانهاي جمله مستان ، دلهاي دل پرستان

    ناگه قفس شكستند چون مرغ بر پريدند

    شاد و سر بلند باشيد

    تو را مثل پرنده اي آزاد مي گذارم
    اما اي پرنده زيبايم گاهي به من سر بزن
    ريبا بود دوست من
    حرف دل .................
    مثل يک غروب تنها
    که ميشينه پشت ابرا
    يک سکوت بي پناهم
    توي اين بيهودگي ها
    لحظه ها رو مي شمارم

    من تو بودن را بلد نشدم

    و تو نيز من بودن را حتي كمي

     <    <<    6   7   8   9   10    >>    >