من بلد نشدم تو بشوم
با اين حال خودم را ...خودم را نيز...
انگار از ياد برده ام!
من چرا دل به تو دادم که دلم ميشکني
يا چه کردم که نگه باز به من مينکني
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حريفان که تو منظور مني
ديگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدني
بيتاي عزيز اين دست نوشته زيباتر و دلنشين تر از هميشه بود