پنجره را که باز ميکني
چهار فصل از دلت ميگذرد
ابر سرگردان گريان
ننوي آويخته در سايه
انار خونرنگ شکافته بر چشمانداز زر
انگشتان يخزده
سودي ندارد بستن پنجرهها
بمان و تماشا کن
تماشا کن و اشک بريز
اشک بريز و تمام شو...
دچار بايد بود
دچار يعني عاشق
و چه زيباست ماهي کوچک قرمز دچار آبي بيکران دريا باشد
sسلام
خوبيد؟
چه خبر؟
بابا چرا اينهمه از عشق؟
زندگي فقط که عشق نيست
گاهي يه نوشيدني خنک بهترين چيز زندگيه!
البته نه تو ولايت من که اين روزا خودش خيلي خنکه!
به هر حال منتظرتم و موفق باشي
مزدک
..............خانم بخند که نمک خنده هاي تو
برعکس لازم است براي مريضها.................
سلام يه قهوه تلخ و داغمهمون من باشيددير بياين از دهن مي افته ها[گل]
سلام
لذت برم
بروزم با غزلي...