سلام
هرچه ميخواهم زبان را در کام نگه دارم نميتوانم
عجب جذبه اي دارد عشق مخلص کلام را از زبان عاشق کل ميگويم
------------------------------------------------------------
اگر تو عاشق عشقي وعشق را جويا
خنجر تيز و ببر گلوي حيا
بدانک سد عظيم است در روش ناموس
حديث بي غرض است اين قبول کن به صفا
هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون
هزار شيد برآورد آن گزين شيدا
گهي قبايش در يد وگهي به کوه دو يد
گهي ززهر چشيد وگهي گزيد فنا
چوعنکبوت چنان صيد زفت گرفت
ببين چه صيد کند دام ربي الاعلي
چوعشق چهره ليلي بدان ارزيد
چگونه باشد اسري به عبده ليلا
نديده اي تو دواوين ويسه و رامين
نخوانده اي تو حکايات وامق و عذرا
تو جامه گرد کني تا ز آب تر نشود
هزار غوطه ترا خورد نيست در دريا
طريق عشق همه مستي آمدو پستي
که سيل پست رود کي رود بالا
ميان حلقه عشاق چو نگين باشي
اگر تو حلق به گوش تکيني اي مولا
چنانک حلقه به گوش است روح را اعضا
بيا بگو چه زيان کرد خاک از اين پيوند
چه لطفها که نکردست عقل با اجزا
دهل به زير گليم نشايد اي پسر نشايد زد
علم بزن چو دليران ميانه صحرا
به گوش جان بشنو از غريو مشتاقان
هزار غلغله درجو گنبد خضرا
چو بر گشايد بند قبا زمستي عشق
تو هاي وهوي ملک بين وحيرت حورا
چه اضطراب که بالا و زير عالم راست
ز عشق کو ست منزه ز ز ير واز بالا
چو آفتاب بر آمد کجا بماند شب
رسيد جيش عنايت کجا بماند عنا
خموش کردم اي جان جان جان تو بگو
که ذره ذره زعشق رخ تو شد گويا
"ديوان شمس تبريزي 213"
از عشق نديدم سخني خوشتر وز راه عاشقي نديدم راهي سخت تر
اما راهي را که باعقل هفتاد سال ميتوان پيمود با عشق يک روزه ميتوان رفت