وقتي دوباره رفت سرِ بيت ِ آخرش،
تابوت شد تمام غزل در برابرش
شاعر دهان گشود وصيت کند ولي
تابوت بسته شد و غزل مرد درسرش
حتي کسي نگفت که غسلش دهيد بعد،
حتي کسي نخواند نمازي به پيکرش
" يک دست جام باده و يک دست زلف يار"
شاعر نشست مثل جسد توي دفترش
دستي بلند کرد و سرِ شعر را بريد
يک بيت شعر پوچ آوانگارد زد سرش
يک بيت با رديف Can I love you نوشت
آنقدر ابلهانه که کردند مسخرش
دست از جهان کشيد و غزل خواند و پر گرفت
دستي به دفترش زد و با دست ديگرش،
روي درِ سفالي تابوت خود نوشت:
شاعر از ابتداي غزل مرد در پرش
شاعر در ابتداي غزل تير خورده بود
دستي از ابتداي غزل کرد پرپرش...