• وبلاگ : در حصار تيرگي
  • يادداشت : در هم شکسته
  • نظرات : 13 خصوصي ، 105 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    وقتي دوباره رفت سرِ بيت ِ آخرش،
    تابوت شد تمام غزل در برابرش
    شاعر دهان گشود وصيت کند ولي
    تابوت بسته شد و غزل مرد درسرش
    حتي کسي نگفت که غسلش دهيد بعد،
    حتي کسي نخواند نمازي به پيکرش
    " يک دست جام باده و يک دست زلف يار"
    شاعر نشست مثل جسد توي دفترش
    دستي بلند کرد و سرِ شعر را بريد
    يک بيت شعر پوچ آوانگارد زد سرش
    يک بيت با رديف Can I love you نوشت
    آنقدر ابلهانه که کردند مسخرش
    دست از جهان کشيد و غزل خواند و پر گرفت
    دستي به دفترش زد و با دست ديگرش،
    روي درِ سفالي تابوت خود نوشت:
    شاعر از ابتداي غزل مرد در پرش
    شاعر در ابتداي غزل تير خورده بود
    دستي از ابتداي غزل کرد پرپرش...