RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در حصار تیرگی


حالا که قفس سهم من است

به ارتفاع مغموم میله ها تن می دهم

و به بودنی چنین ، رضایت !

...گاهی همین خودم دلم را می زند

و درد نفس کشیدن می پیچاند مرا به خود ...

سال هاست یک جسم غریب به انضمام یک روح فرسوده

و سایه هایی که گاه به گاه می نوازد مرا

به ریشه های این (( وجود )) نا بجا گره خورده اند و می کشانند مرا

... من به سمت بودنی پوچ کشیده می شوم

و کفش هایم هیچ اثری از خود نمی گذارد ؛

هویتی پر عفونت که تمامیتم را می بلعد

ومن سر گذشت معصوم یک ویران شدنم

نمی دانم چند سال حصار و چند وعده وحشت برایم بریده اند

اما من به همین چهار گوشه ی خالی از نگاه حریصانه مردم ، قناعت می کنم

...دست هایم را بر می دارم

و به نا توانی چشمها می مالم

هنوز بیست و ... چند خزان بیشتر نگذشته است اما

نمی دانم

تا تمام شدنم

چند مرگ فاصله است ؟؟؟


+نوشته شده در دوشنبه 89 اردیبهشت 13 ساعت 5:45 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()