RSS " />
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در حصار تیرگی

تو از مغرب
خسته ی کدام همیشه ای

که تا همیشه های دور
بی مرور خواهی ماند ...
...
ارتفاع صبوری ات کشیده شده است تا جنوبی ترین درد های
کبود
تحملت وسیع
حوصله ات قانع
همدردی ات لنگ
رسوب کرده اندوه در سراشیب خنده ات
می خندی
باز طرح لبخندی بین بغض و بارش وساطت می کند
...
سادگی هایت بوی سرما می دهد

حالا که رنگ زمستانت زدند

بارانی توقعت را ساده کن

اینهمه خسته نشو

مگر ارتفاع رسیدنمان چقدر است؟
می رسیم به گلها
اما
مثل پروانه ها رفتار نکن
بساط تقلبی خنده هایت را جمع کن
مو های پریشانیت را کنار بزن
وبین انگشت های گونه ات
بغض بیست و چند سالگی ات را دود کن
خسته ای ، می دانم
شانه ای می خواهی که بر آمدگی یک عمر هق هقت را گم کند ،
بیا بنشین
نیامدی که یک عمر ناز کنی
به خطای اولت که بیندیشی
با غروب هر گناهی
نذر گندم می دهی
...



+نوشته شده در چهارشنبه 88 اسفند 19 ساعت 11:31 صبح توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()