وقتي جايي اسوده نشسته اي شايد كسي قلبش اكنده از توست. شايد در مرداب خجالت تو دستو پا ميزند و گير در گيراي چشمان تو افتاده. چنان چشمانش را باز ميكند كه عشق را از اعماق چشمانش بخواني. اما نميخواني...تويي كه دم از عشق ميزني خانم محلوجي