اون موقع كه دوست داشتم هي خودتو ميگيرفتي هي خودتو دور ميكردي اما وقتي كه ازت دور شدم خواستي دوباره باهات باشم اون موقع خيلي دير بود چون ديگه نه دوست داشتم نه برام جذاب و جالب بودي يه آدم خيلي خيلي معمولي مثل خيلي از دختراي ديگه و فقط ميخواستي اداي دختراي زيبا رو درآري اما حالا كه خوب فكر ميكنم نه خودت زيبا بودي نه درونت اين مطالبي هم كه تو وبلاگت مينويسي ارزوني كسايي كن كه تو رو نمي شناسن
سلام خوبي ؟ كمال داودي هستم
خيلي قشنگ بود تبريك مي گم پيشرفت داشتي
تقديم به تو :
ازگرماي دستانت دانه دانه شرم ريختم
لحظه لحظه بغض كردم
و به انداره ي دلتنگي شب
تو را در آغوش گرفتم
دورتر از هر شب تاريك منم
به ستاره نيانديش
وقتي جايي اسوده نشسته اي شايد كسي قلبش اكنده از توست. شايد در مرداب خجالت تو دستو پا ميزند و گير در گيراي چشمان تو افتاده. چنان چشمانش را باز ميكند كه عشق را از اعماق چشمانش بخواني. اما نميخواني...تويي كه دم از عشق ميزني خانم محلوجي
what am l with out your love
take my life
take my dreams
take my hand
wake me with your love
you need a lover
l want you baby
more the never
leave me a lone
but
remember this
l will wait for you
بي تو مهتاب شبي باز از ان كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
اشنايي با شور
وجدايي با درد
حرف را بايد زد
درد را بايد گفت
سخن از مهر من و جور تو نيست
متلاشي شدن دوستي است
من چه مي گويم اه
با تو اكنون چه فراموشي ها
با من اكنون چه نشستن ها
خاموشي ها است