از بازي ابر و آسمان و آب
موج،
سر ميکشيد
و شتابان ميرفت
تا سواحل دور .
وانگه
سر مينهاد
در آغوش صخره ها
و پرنده هاي رهسپار
با نسيم،
به خنده همراز ميشدند .
و گلي
چشم مي گشود
ديده در ديد? آفتاب
لبخند به لب ..........................تقديمي دوستان
مهمانم باشيد