سلام
چوق قلم به وقت نوشتن عشق رسيد ازهم شکافتبه موقع عاشق شدن از عقل فارغ شدم ندانستم معشوق کجاست
بي معشوق دويدم پايم پر از آبله شد
تمام مدت او با من بود اما من نميديدم کجاست
"ان اقرب من حبل الوريد"
من از رگ گردن به شما نزديکترم
بي دلي در همه احوال خدا با او بود او نميديدش و از دور خدايا ميکرد
"تو مادر مرده را شيون مياموز که استادست عشق آموز مارا"
همه کس بخت گنج اندز جويد وليکن عشق رنج اندوز مارا
"شعر از مولانا"