بي غرور مينويسم نزديک بود شکست بخورم
اما نميدانم چه نجاتم داد هرچه فکر ميکنم فقط ميبينم گريه هاي معصومانه تو نجاتم داد احساسم عوض شد اکنون که رها شدم ياد آنروزهاي بياد ماندني مي افتم قلبم تيره ميشود همچون نام سايتت درحصار تيرگي
اما تو هيچ نميداني که با من چه کردي ومن کيستم
با خود ميگويم که امتحان به اين سختي را خداوند از من گرفته اما من هنوز ايمانم را از دست ندادم خدا را شکر تا تو زنده هستي شرم دارم به صورت قبل در نگاهت ديده باز کنم
ميترسم که درحصار تيرگي غرقم کني
آخ که وقتي ياد آنروزها مي افتم قلبم در فشار قرار ميگيرد چقدر امتحان سخت است امتحان زندگي امتحات طاقت آوردن وسر خم نکردن امتحان تيرگي
بايد گريست اما نه
بايد فرياد زد اما نه
بايد گريخت اما نه
آه آه آه که عشق چقدر جان سوز است