• وبلاگ : در حصار تيرگي
  • يادداشت : درد تلخ
  • نظرات : 21 خصوصي ، 112 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    6   7   8      >
     

    پيشاني ام را بوسه زد در خواب هندويي

    شايد از آن ساعت طلسمم کرده جادويي

    شايد از آن پس بود که احساس مي کردم

    در سينه ام پر مي زند شب ها پرستويي

    شايد از آن پس بود که با حسرت از دستم

    هر روز سيبي سرخ مي افتاد در جويي

    از کودکي ديوانه بودم، مادرم مي گفت

    از شانه ام مي چيده است هر روز شب بويي

    نام تو را مي کند روي ميزها هر وقت

    در دست آن ديوانه مي افتاد چاقويي

    بيچاره آهويي که صيد پنجه شيري است

    بيچاره تر شيري که صيد چشم آهويي

    اکنون ز تو با نااميدي چشم مي پوشم

    اکنون ز من با بي وفايي دست مي شويي

    آينه خيلي هم نبايد راستگو باشد

    من مايه رنج تو هستم، راست مي گويي

    چه شعر زيبايي خانوم بيتا عالي بود لذت بردم از خوندنش
    کلماتم را
    در جوي سحر مي شويم
    لحظه هايم را
    در روشني باران ها
    تا براي تو شعري بسرايم روشن
    تا که بي دغدغه بي ابهام
    سخنانم را
    در حضور باد
    اين سالک دشت و هامون
    با تو بي پرده بگويم
    که تو را
    دوست مي دارم تا مرز جنون


    [گل]
    سلام عزيز مدتي هست به ما سر نميزني باز پيشم بيا خوشحال ميشم نظرن يادت نره.

    سلام.. دلنوشته هاي با احساسي داري كه عميقا ريشه از دل داره و منو برد به فضاي شب هاي شعر... بهت تبريك ميگم...از خوندنشون لذت بردم...

    کاسه هاي حسرتم را پر نمود

    بارش دلواپسي هاي شديد... و يا شعر قبلي ات

    نمي گويم بمان... خيلي پويا و زنده است بازي با كلمات قشنگي داري...

    ممنون كه به من سر زدي و ممنون از كامنت زيبات...

    بازم منتظر حضور گرمت هستم...

    دعوتت مي کنم برگي از دستنوشته هاي سياه من رو هم بخونيد...

    سلام

    مثل هميشه خوب بود ،دوست دارم هزارتا

    بدو بيا نظر بده

    سلام

    منظورتو از فقر و ناداري نفهميدم تو اين شعر .. ؟

    شبانگاهان كه تابوتم به دوش آشنايان حمل ميگردد

    تو نيز اي آشناي سنگدل از خانه بيرون آي

    و با تنها كلامي كز درون سينه برخيزد بگو

    اي آشنا رفتي ، برو منزل مبارك باد ...

    سلام مهربانم
    چقدر با احساس بود
    خواندم و لذت بردم
    ممنون

    بدترين حس ممكن تو يه رابطه بي اعتماديه ...و متاسفانه اين حس هميشه وجود داره ..حتي اگر نخواهيم كه وجود داشته باشه ..اما اگر بتونيم اين حس رو كنترل كنيم خيلي از مسائلمون حل ميشه ..

    حسي كه از شعرت گرفتم اين بود بي اعتمادي و خب نتونستيم خيلي ادبي تفسيرش كنم بنابراين بصورت تجربي تفسيرم رونوشتم...


    حيف از آن عمري که دل ديوانه وار

    پا به پاي گفته هايت مي دويد

    اوج زيبايي غزلت . مانا و اهورايي باشي ...///

    اما هنوز اعتماد ت است كه چنين زيبا ا ز غم دوري مي سرايد

    و تو به اعتمادم . اعتماد كن كه پايه ي همبستگيم با توست

    سلام... به پيوندام پيوستي دوست من.... به روزم
    به قول( بعضيا) از بقيه شعرات از نظر دستوري بهتر بود ولي از نظر احساسي من شعر قبليت و بيشتر مي پسندم
    فدايي داري اوممممممممممممممممممممممماچ

     <    <<    6   7   8      >