بنشين بر لب جوي و گذر عمر ببين
به انتهاي جويبار مي انديشم وقتي آرام در كنارش روزها را سپري مي كنم . خود را واژگونه مي بينم اين گونه كاستيهايم اعيان مي شود .
شعر شما را در كنار رور مي خوانم همراه ترنم آب و واژگونه .
تو بلند شدي ، او نشد
تو بخشيدي
توان باليدن داري
از همه چيز مي گذري
و تو هيچ وقت محكوم نيستي
و............................
به ابتدا مي رسم
دستانت هر قدر پر باشد
من به هم نمي ريزم
دوست خوبم كارتان زيباست واژگونيم را ببخش
يك خانه پر ز مستان ، مستان نو رسيده
ديوانگان بندي زنجيرها دريدند
بس احتياط كرديم تا نشنوند ايشان
گويي غضا دهل زد ، بانگ دهل شنيدند
جانهاي جمله مستان ، دلهاي دل پرستان
ناگه قفس شكستند چون مرغ بر پريدند
شاد و سر بلند باشيد