• وبلاگ : در حصار تيرگي
  • يادداشت : خاموشي آدم ها
  • نظرات : 14 خصوصي ، 69 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ميخوام بگم قصه شيرينو فرهادو من

    که چجوري شدن عاشق و دل داره هم

    همه فکر مي‌کنيم عاشقيم ‌اي واي من

    ولي‌ کور خونديم دنياي من

    روزي روز گري فرهاد من

    عاشق شيرين شد‌ اي واي من

    دست بر قضا شيرين من

    جايي اسير شد اي واي من

    از عشق بي‌ خبر شيرين من

    واي واي واي فرهاد من

    واي واي واي شيرين من
    .
    .
    .
    .

    شيرين تو دست پادشاه

    فرهاد اسير يک نگاه

    شيرين تو دست پادشاه

    فرهاد

    حالا ديگه فرهاد واسه? شيرين من

    راهي‌ نداره جز کندن کوه‌ غم

    حالا ديگه تيشه شد همراه من

    آخه شيرينو مي‌خواد فرهاد من

    روزي روز گاري از کو‌ه غم

    پير مخوفي رفت پيش فرهاد من

    پير مخوف گفت به فرهاد من

    شيرين تو مورد‌ه اي واي من

    از حسادتش بود اون پيرزن

    واي واي واي فرهاد من

    واي واي واي شيرين من

    حالا ديگه تيشه همراه غم

    شده ديگه قاتله فرهاد من