با خدا حرفي ندارم
ولي با تو چرا
با تو حرف زياد دارم از اينجا تا كوچه هاي انتظار
به اندازه تمام ساعت هاي بي تو گريه كردن
به اندازه دلهره ي نيومدنت و به اندازه ي قشنگي لبخندت وقتي نگاهم مي كردي
اما حالا كه نيستي منم و يادتو منم و خاطرات زيباي كنار تو بودن
فقط نمي دونم كه چرا خداي سجاده هاي آبي
خداي مهربونه تو با وجود اون همه سبز بودن من تورو ازم گرفت
قشنگ بود عزيزم با آرزوي خنده هاي پر اميد براي تو