وبلاگ :
در حصار تيرگي
يادداشت :
نيامدنت ...
نظرات :
6
خصوصي ،
70
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محمدامين كمانگر
آن شب برايت نوشتم که کمک ميخواهم، من «هيچ کس» را انتخاب کردهام و در اين راه حالا کمک ميخواهم. از اينکه در مسير باز بمانم، ترس وجودم را فرا گرفته بود. انگار که داشتم داشتههايم را از دست ميدادم. کمک خواستم، ولي جواب روشني ندادي، در واقع جوابي که مرا راهنما باشد نديدم. و بعد يادم افتاد، راهنما نيز تنها يکي است. همه وسيلهايم. برايت گفته بودم که تا حرفي «نرسد» نميشود چيد.
گاهي وقتها دلت ميخواهد شبهايي که ماه کامل است، خيره شوي به ماه، هواي چشمانت را ابري کني، ابري کنند، دلت ميخواهد حرف بزني. مقداري که بگذرد ديگر نياز نيست ماه کامل باشد. با نيمهي نيمهي ماه هم حرف ميزني، بعد اينقدر دلت ميگيرد از دوريش که با هلالش هم حرف ميزني، بعد ديگر هلال هم نباشد، ماه هم نباشد، آسمان شب، تيره باشد و حتي ابري و بيستارههاي قشنگ، باز هم حرف ميزني، حوصله را ابري ميکني، چشمانت و دلت...
چون ماه نيز يکي است.