دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه مي خواند
روياهايش را آسمان پرستاره ناديده مي گيرد
و هر دانه برفي به اشكي نريخته مي ماند
...
سلام بانوي تنها
تا اسمان خوشحالم كه به كلبه تنهايي من سر زدي
جاي قدمهات شكوفه و شقايق مي ذارم
باز هم بر ديده من قدم بذار و ميهمان خانه من باش
قلمت گرم و قلبت سرشار عشق الهي باد
يا حق