با درود ...... بانوي غريب ..... غريب ؟ سپاسگزارم ..... و نظر لطفي که داريد ........ از دل خسته ي يک نفس مي ايم .. رويايي شد ه ا م ناتمام .... پشت کابوسي خيس .. چشمانم را تسخير مي کني .. بي سلاح ... بي مقاومت و من پا برهنه در مسير يک باد تا شبي در خواب ..در تکرار ساده گي هاي يه زندگي ..... يک ارزو ... همچنان هراسان دويده ام ... با تو ...اين احساس شيرين در دهان باز زندگي پخش که شد .....نه انگار نسيمي دلده ام بود .... در کنار ... از فرسايش قند اسمان روي سرمان ... مي خواهم ... هيچ .... براي خودم باقي بذارم ...... هر چه هست به پاي تو ميريزم ... .. با نسيمي ارام پر از عطر بهار ....... سپاس گزارم از پنجره ايي که گشوده شد .... ودل ريخته ايي که همراه امواج نرم قدمهايتان در تب تند ... با هست ها در اميخت