• وبلاگ : در حصار تيرگي
  • يادداشت : بانوي تنهايي
  • نظرات : 11 خصوصي ، 66 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دليل بودن تو




    هر کسي دوتاست .

    و خدا يکي بود .

    و يکي چگونه مي توانست باشد ؟

    هر کسي به اندازه اي که احساسش مي کنند ، هست .

    و خدا کسي که احساسش کند ، نداشت .

    عظمت ها همواره در جستجوي چشمي است که آنرا ببيند .

    خوبي ها همواره نگران که آنرا بفهمد .

    و زيبايي همواره تشنه دلي است که به او عشق ورزد .

    و قدرت نيازمند کسي است که در برابرش رام گردد .

    و غرور در جستجوي غروري است که آنرا بشکند .

    و خدا عظيم بود و خوب و زيبا و پراقتدار و مغرور .

    اما کسي نداشت ...

    و خدا آفريدگار بود .

    و چگونه مي توانست نيافريند .

    زمين را گسترد و آسمانها را برکشيد ...

    و خدا يکي بود و جز خدا هيچ نبود .

    و با نبودن چگونه توانستن بود ؟

    و خدا بود و با او عدم بود .

    و عدم گوش نداشت .

    حرف هايي است براي گفتن که اگر گوشي نبود ، نمي گوييم .

    و حرفهايي است براي نگفتن ...

    حرف هاي خوب و بزرگ و ماورائي همين هايند .

    و سرمايه ي هر کسي به اندازه ي حرف هايي است که براي نگفتن دارد ...

    و خدا براي نگفتن حرف هاي بسيار داشت .

    درونش از آنها سرشار بود .

    و عدم چگونه مي توانست مخاطب او باشد ؟

    و خدا بود و عدم .

    جز خدا هيچ نبود .

    در نبودن ، نتوانستن بود .

    با نبودن نتوان بودن .

    و خدا تنها بود .

    هر کسي گمشده اي دارد .

    و خدا گمشده اي داشت ...