اگر در روز گرما خيز تابستانتنت بر سايهي ديوار بگشاييلبت بر کاسهي مسي قير اندود بگذاريو قدري آن طرفترعمارتهاي مرمرين بينيو اعصابت براي سکهاي اينسو و آنسو در روان باشدزمين و آسمان را کفر ميگويينميگويي؟!خداوندا!اگر روزي بشر گرديز حال بندگانت با خبر گرديپشيمان ميشوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت.خداوندا تو مسئولي.خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندندر اين دنيا چه دشوار است،چه رنجي ميکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
سلام جالب بود و زيبا خوشحال مي شم به من سر بزني موفق باشيد