بي تو طوفان زده دشت جنونم صيد افتاده به خونم تو چه آسان ميگذري غافل از اندوه درونم بي من از کوچه گذر کردي و رفتي بي من از شهر گذر کردي و رفتي قطره اي اشک درخشيد از چشمان سياهم تا خم کوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم نگهت هيچ نيفتاد به رهي که گذشتي چون در خانه ببستم دگر از پاي بنشستم گويا زلزله آمد گويا خانه فرو ريخت بر سرم بي تو من در همه شهر غريبم بي تو کس نشنود از اين دل بشکسته صدايي بر نخيزد دگر از مرغ پر بسته نوايي تو همه بودو نبودي تو همه شعرو سرودي چه گريزي يبر من که ز کويت نگريزم گر بميرم ز غم دل با تو هرگز نستيزم من و يک لحضه جدايي نتوانم نتوانم بي تو من زنده نمانم
اصفهان خوش ميگذره