• وبلاگ : در حصار تيرگي
  • يادداشت : ...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + امير دل 

    مي‌ بيني‌ سکوتم را!

    مي‌ بيني‌ درماندگيم را؟!

    مي‌ بيني‌ نداشتنت چه برسر فرياد خاموشم آورده است؟!

    مي‌ بيني‌ ديگر روياي داشتنت هم نمي‌‌تواند تن لرزه‌هاي شبانه‌ام را آرام کند؟!

    مي‌ بيني‌ هق هق نگاهم چه سرد بر ديواره? هميشه جاودانه? نبودنت مشت مي‌‌زند؟!

    مي‌ بيني‌؟!...

    ديگر شانه‌هايم تاب تحمل خستگي‌‌هايم را ندارد.

    ديگر حتي حسرت باران هم نمي‌‌تواند حسرت نداشتن تو را کم کند.

    ديگر آنقدر بغضم سنگين شده است که توان گريستنم نيست.

    مي‌ بيني‌ دست‌هايم سرد تر از هر زماني‌ عکس نداشته ات را مسح مي‌‌کند؟!

    مي‌ بيني‌؟!...

    هنوز هم گمان مي‌‌کنم پاييز است و قرار است تو بيايي...

    بهار هم نتوانست براي من پاييز را به پايان برساند...

    مي‌ بيني‌؟!... تقويم من تنها يک فصل دارد!!!

    به ديوارها بنگر...

    مي‌ بيني‌ ديوارهاي اتاق پر از خطهاي گذر از زمان است؟!

    ديگر ديوارها جايي‌ ندارند که من خط نشان نيامدنت را بر پيکرشان نقش کنم!

    مي‌ دانم من خاطري ندارم تا خيالت را از سفر پاک کند،

    لا اقل به هواي ديوار‌ها بازگرد!!!