دستهايم را به پوست خيس شب كه ميكشم صداي حضور خيست را فرياد كنان ميشنوم...
دستهايم تنهاست... خيسي دستانم پوست شب را تر ميكند و تو را از خود هر روز دورتر ميبينم...